كوه پرسيد ز رود، زير اين سقف كبود، راز ماندن در چيست؟؟!!!!
گفت : در رفتن من... كوه پرسيد : و من؟؟!!!!
گفت: در ماندن تو !!!!
بلبلي گفت: و من؟؟!!!!
خنده اي كرد و بگفت: در غزل خواني تو!!!!
آه از آن آبادي، كه در آن كوه روَد، رود مرداب شود و در آن
بلبل سر گشته سرش را به گريبان ببرد و نخواند ديگر،
من و تو: بلبل و كوه و روديم
راز ماندن جز در
خواندن من، ماندن تو، رفتن ياران سفر كرده يمان نيست، بدان !!!!!!
برچسبها:
دو قدم مانده به رقصیدن برفــــــــــــــ
یک نفس مانده به سرما و به یخـــــــــــــــ
چشم در چشم زمستانی دگــــــــــــــــــــــــــــر
تحفه ای یافت نکردم که کنم هدیه تانـــــــــــــــــــــــــــ
یک سبد عاطفه دارم همه تقدیم شمــــــــــــــــــــــــــــــــــــــا

برچسبها: